روزهای بی تکرار من

من هم فقط برای سایه خودم مینویسم که جلوی چراغ به دیوار افتاده ...

تبلیغات تبلیغات

کودکان امروز

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا چند میلیون آدم هم بودند و هستند آرام و آریا خواهر و برادر خوبی بودند و همه از آنها رضایت داشتند، آنها به حرفهای پدر و مادر، پدر بزرگ و مادر بزرگ و معلمهایشان گوش میکردند و همیشه شاگرد ممتاز بودند. پدر و مادرهای آنها هم مطیع و حرف شنو و درسخوان بوده اند و همینطور مادربزرگ و پدربزرگهایشان. پدر همیشه به آنها میگفت:"باید به خوبی درس بخوانید تا آدمهای مهمی شوید و به جایی برسید" همین حرف را پدر بزرگ و مادر بزرگ و معلم ها و همه
ادامه مطلب

غذای پر برکت

سال شصت و سه بود، جنگ بود و همه چیزکم بود وسهمیه بندی، از مواد غذایی گرفته تا نفت و گازوئیل و پوشک بچه. ما شوفاژ داشتیم اما گازوئیل سهمیه بندی بود و اگر می‌خواستیم همه رادیاتورهای خانه بزرگی را که در آن زندگی می‌کردیم باز کنیم، با کمبود گازوئیل مواجه میشدیم. همینطوری هم پیدا کردن گازوئیل مشکل بود و علاوه بر سهمیه ای که داشتیم، شوهر خاله خدابیامرز که البته اون روزها هنوز مرحوم نشده بود، برامون توی باک کامیونش گازوئیل می‌آورد و توی منبع می‌ریخت.
ادامه مطلب

به بهانه روز معلم

ماجرای مکتب خانه و اخراج شدن ما من در کودکی با دختر خاله ها و پسر خاله هایم هم بازی بودم. از بین آنها سعید پسر خاله وجیهه که حدودا شش ماه از من کوچکتر بود و سمیه دختر خاله ملیحه که سه سال از من کوچکتر بود رفیقهای همیشگی و درجه یک من بودند. البته حسابی هم کتکشان میزدم و برای همینه که خیلی خوب تربیت شده اند و افراد موفقی هستند. کتک کاریها مال دوران قبل از مدرسه رفتن بود و بعد از آن دوست باقی موندیم.
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها