روزهای بی تکرار من

من هم فقط برای سایه خودم مینویسم که جلوی چراغ به دیوار افتاده ...

تبلیغات تبلیغات

غذای پر برکت

سال شصت و سه بود، جنگ بود و همه چیزکم بود وسهمیه بندی، از مواد غذایی گرفته تا نفت و گازوئیل و پوشک بچه. ما شوفاژ داشتیم اما گازوئیل سهمیه بندی بود و اگر می‌خواستیم همه رادیاتورهای خانه بزرگی را که در آن زندگی می‌کردیم باز کنیم، با کمبود گازوئیل مواجه میشدیم. همینطوری هم پیدا کردن گازوئیل مشکل بود و علاوه بر سهمیه ای که داشتیم، شوهر خاله خدابیامرز که البته اون روزها هنوز مرحوم نشده بود، برامون توی باک کامیونش گازوئیل می‌آورد و توی منبع می‌ریخت.
ادامه مطلب

به بهانه روز معلم

ماجرای مکتب خانه و اخراج شدن ما من در کودکی با دختر خاله ها و پسر خاله هایم هم بازی بودم. از بین آنها سعید پسر خاله وجیهه که حدودا شش ماه از من کوچکتر بود و سمیه دختر خاله ملیحه که سه سال از من کوچکتر بود رفیقهای همیشگی و درجه یک من بودند. البته حسابی هم کتکشان میزدم و برای همینه که خیلی خوب تربیت شده اند و افراد موفقی هستند. کتک کاریها مال دوران قبل از مدرسه رفتن بود و بعد از آن دوست باقی موندیم.
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها